مقایسه دو مجموعه پربیننده تلویزیون: «پردهنشین»، «همه چیز آنجاست»
چند ماهی از پایان دورهی مدیریت مدیران پیشین رسانهی ملی میگذرد؛ اما هنوز خروجیهای دورهی مدیریت ایشان به ویژه در حوزهی مجموعههای نمایشی، در حال پخش از شبکههای مختلف سیماست و به همین واسطه، میتوان آخرین دستاوردهای مدیران قبلی سیما را که بر بحث سریالسازی تمرکز ویژهای هم داشتند، روی آنتن رصد کرد و نتایج آن را برای روزهای پیشروی مدیران تازه منصوب شده مورد توجه قرار داد تا شاید برخی مسیرهای طی شده، مورد بازبینی قرار گیرند.
در آخرین ماه پائیز، رسانهی ملی با پخش دو سریال شبانهی «همه چیز آنجاست» از شبکهی سه و «پردهنشین» از شبکهی یک سیما، توانست توجهات فراوانی را به سوی خود جلب کند و با اقبال مخاطبین مواجه شود. چنانکه بر خلاف سیاق چند سال گذشته که صداوسیما غالباً یا دست خالی و یا با آثار تکراری به استقبال ایام عزاداری محرم و صفر میرفت، سریال «پردهنشین» در ماه صفر، جور عملکرد چند سال گذشتهی سیما را کشید و بعد از مدتها بحث و نظرات مختلفی را در سطح رسانهها و شبکههای اجتماعی و محافل فرهنگی برانگیخت و پای خیلی از مخاطبین فرهیختهتر و جدیتر رسانهی ملی را که معمولاً با خروجی انتن قهر هستند، به عرصهی نقد و بررسی و حتی تفسیرهای فرامتنی از این سریال باز کرد. تا جایی که حتی بعد از پایان سریال، کار به حضور روحانیون، چهرههای فرهنگی و رجال سیاسی در نشستهای تقدیر و نقد و بررسی سریال رسید.
از دیگر سو نیز، ملودرام خانوادگی «همه چیز آنجاست» که پخش آن از آذر ماه آغاز شد و تا همین چند روز پیش ادامه داشت، توانست با قصهی ساده و ملموس خود، اشاره به بحثهای اقتصادی روز و تکیه زدن به الگوهای موفق، تبدیل به یکی از سریالهای پربینندهی تلویزیون شود. اما بررسی این دو مجموعهی پربیننده نشان میدهد که به جز توفیق در جذب مخاطب، هیچ اشتراکی میان آنها وجود ندارد.
«همه چیزآنجاست»؛ برهان خُلف و نقد ناحسابیها برای تنبه
«همه چیز آنجاست» داستان یک خانوادهی قدیمی و سنتی است که در اثر اتفاقاتی در گذشته، از هم دور افتادهاند و حالا برخی مشکلات اقتصادی و بعضی اختلافات خانوادگی، بهانهای میشود برای راگشایی از گذشتهی این خانواده. داستانی با تعداد زیادی خرده پیرنگ اختلافات زن و شوهری و یک مرد دو زنه و داستانهای فرعی پیرامون او، یک مرد بد دل و دردسرهایی که برای همسرش ایجاد میکند، مجموعهای از حسادتها و خباثتها و جوانانی که میخواهند یک شبه پولدار شوند و در دام کلاهبردارها گیر میافتند. پس زمینهی پررنگ اقتصادی این سریال و ملموس بودن مسائل آن، از جمله نقاط قوت «همه چیز انجاست» محسوب میشود.
اما بیش از همهی این توصیفات، «همه چیز آنجاست» از آن دسته سریالهایی است که قرار است تحت لوای پرداختن به سبک زندگی ایرانی اسلامی، سبک زندگی متضاد با آن را نقد کند و به تبعات حسد، طمع، سوءظن، خیانت و ... بپردازد. یعنی قرار نیست چیزی بسازد؛ بلکه میخواهد فرجام تلخ سودای یک شبه پولدار شدن را، چند همسری را، بد دل بودن مردان را، طمع و به طور کلی عاقبت رذائل اخلاقی را به رخ بکشد تا شاید از پس کلی قصهی سوزناک زن و شوهری و پدر و پسری، مضمونی هم عائد مخاطب شود.
در نتیجه مخاطب این سریال، باید حدود پنجاه قسمت پای داستانی بنشیند که جذابیت دارد، اما گله به گله پر است از کلاهبرداری و شهوترانی و دروغگویی و سوءظن آدمها نسبت به یکدیگر و کاراکترهای خاکستری یا منفی؛ در نهایت هم قرار است مخاطب از لابلای این فضای خاکستری و منفی، به روش برهان خُلف، به خوبی «خوب بودن» پی ببرد. به عبارت دقیقتر و دراماتیکتر، «وضعیتهای نمایشی» (درونمایهها و پیرنگهای اصلی) پرداخت شده در قصه، همان 36 وضعیت معروف «ژرژ پولتی» در کتاب «36 وضعیت نمایشی» هستند؛ با این ملاحظه که با توجه به محدودیتهای تلویزیون ایران، این وضعیتهای نمایشی تعدیل و قابل پخش شدهاند.
بنابراین «همه چیز آنجاست» مثل آثار مشابهش، از آن دسته سریالهایی است که معمولاً کاراکترهای منفیاش بیش از تیپهای مثبت آن در ذهن مخاطب میمانند؛ چنانکه از سریال پربینندهی «آوای باران» با وجود شخصیتهای مثبت، کاراکتر «شکیب» (با بازی مهران احمدی) و «زیور» (الهام چرخنده) و تکهکلامهایشان بیشتر به یاد ماندهاند و از «مادرانه» با وجود کاراکتری مثل «محمد جواد ثانی» (با بازی مهرداد ضیایی) شخصیت «اردلان تمجید» (با بازی مهدی سلطانی) ماندگارتر شدهاست و در سریال «ستایش» «حشمت فردوس» (با بازی داریوش ارجمند) بیش از سایر کاراکترها دیده میشود.
در واقع، در چنین سریالهایی، مزهی اصلی درام کاراکترهای منفی و کارهایشان هستند و درام از خیانت و دروغ و کلاهبرداری است که جان گرفته است. گرچه خالقان این آثار با نیت نقد این خباثتها به آن پرداختهاند، اما حاصل آن است که مخاطب رسانهی ملی باید هر شب پای مجموعهای از خباثتها بنشیند و داستان آدمهای «ناحسابی» را تحمل کند.
«پردهنشین»؛ آدم حسابیها و امتحان
نخستین سریال «بهروز شعیبی» هم از قضا داستان یک خانوادهی سنتی و قدیمی است که اتفاقاً آنها هم گذشتهی پر رمز و رازی دارند و گرهی داستان، در همین گذشته نهفته است. اما این بار، ماجرا کاملا با سریال «همه چیز آنجاست» تفاوت میکند.
«پردهنشین» قرار است راوی قصهی تعدادی آدم خوب باورکردنی باشد؛ قصهی طلبههای یک حوزهی علمیه و مشکلات و دغدغههایشان؛ قصهی استاد اخلاق معروف شهر «حاج آقای شهیدی» و فرزند و عروسش. قصهی خانم خارج رفتهی نخبهای که پس از سالها به کشورش باز میگردد و دخترش. قصهی روحانی مشهوری که با سخنرانی در تلویزیون به چهرهی شناخته شدهای تبدیل شده است و حالا برای تبلیغ به یک شهر کوچک سفر کرده است و به همین واسطه، زندگی خانوادگیاش دچار مشکلاتی شده است و ... خلاصهاش میشود قصهی تعدادی آدم «حسابی» که همگی به واسطهی یک ماجرای پیچیده، امتحان میشوند.
در واقع، در «پردهنشین» رذائل اخلاقی به مثابه امتحان کاراکترهای مثبت پرداخت شدهاند و از همین رو، در چنین پارادایمی، این رذائل هیچگاه محوریت نمییابند. بنابراین محوریت با شخصیتهای مثبت سریال است؛ با «حاج آقا شهیدی». با حاج آقا «مهدوی». با «براتعلی». با «مائده». نه با «داوود میرزایی» (آتیلا پسیانی)؛ درست مثل آثاری چون «صاحبدلان»، «وضعیت سفید» و «پایتخت» که با کاراکترهای دوستداشتنیشان به یاد ماندهاند و نه با «بدمن»هایشان.
در چنین شرایطی، دیدن قصهی تعدادی طلبه و چند روحانی برجسته، تبدیل میشود به بستری برای پرداختن به سبک زندگی ایرانی اسلامی. اینکه طلبهها و روحانیون چطور زندگی میکنند، وقت مریض شدن چه ذکری میخوانند، چه عقایدی در مورد کار کردن چیست، چطور عزاداری میکنند، سلوکشان با خانوادهی خود چگونه است، اوقات بحرانی را با چه ذکر و با چه امیدی سر میکنند و ...
بدین ترتیب، «پردهنشین» موفق میشود از روشی جز روش «برهان خُلف»، سبک زندگی ایرانی اسلامی را به تصویر بکشد. یعنی قرار نیست کسی عاقبت «سبک زندگی غیر اسلامی و غیر ایرانی» را ببیند و متنبه شود، بلکه قرار است مخاطب از شکوه «سبک زندگی ایرانی اسلامی» لذت ببرد.
خالقان «پردهنشین» بر خلاف باورهای سنتی بسیاری از فیلمنامهنویسان وطنی که معتقدند نمیشود حول زندگی عدهای آدم «خوب» قصهی جذاب بنا کرد و حتماً باید پای مرد دو زنه و عشق مثلثی در میان باشد، برای یک حوزهی علمیه و مجموعهای از روحانیون و کاراکتر مثبت پیرامون آنها، قصهای خلق میکنند که استقبال مردم، بر جذابیت آن مهر تأیید میزند. البته که بدمنها (مثل میرزائی و خزاعی) هم در این مجموعه ظهور و بروز دارند، اما محوریت پیدا نمیکنند. حضور آنها در قصه برای این است که تعادل زندگی این آدمهای خوب را به هم بریزد و به تبع آن، بحرانی خلق گردد و شخصیتهای مثبت به واسطهی این بحران امتحان شوند و در صورت موفقیت، در سیر و سلوک خود، یک پله بالاتر بروند.
اهمیت ماجرا و سانسور تاریخی آدمحسابیها
این دو سریال را البته از بسیاری جهات دیگر هم میشود با هم مقایسه کرد. اما به زعم نگارنده، مهمترین و بنیادیترین تفاوت این دو سریال با هم (که خود دو نوع طیف از سریالساز تلویزیون را در این سالها نمایندگی میکنند) در همین جاست. «پردهنشین» طیفی از آدمهای خوب را بازنمایی میکند تا شیرینی زندگیشان در کام مخاطب بنشیند و «همه چیز آنجاست» طیفی از آدمهای خاکستری و منفی را تصویر میکند تا مخاطب را از این همانی با سرنوشت تلخ آنها انذار دهد. اما اهمیت این موضوع در چیست که وجه المقایسهی این دو مجموعه قرار گرفته است؟
اهمیت تواتر «طیف»ها در رسانههای تصویری از آن نکات مغفولماندهای است که ظاهراً قرار نیست اهمیت آن چندان مورد توجه مدیران رسانهای جمهوری اسلامی قرار گیرد. اینکه روی پرده یا روی آنتن، بیشتر چه کسانی را میبینیم، فارغ از اینکه آنها را چطور میبینیم، نکتهی بسیار مهمی است که روی تصویر ذهنی مخاطب از جامعهی خویش و سهم طیفها از این جامعه تأثیر میگذارد. در واقع، رسانه با انتخاب طیفها برای محوریت دادن به آنها در رسانه، تصور مخاطب را نسبت به جامعهای که او در آن زیست میکند، شکل میدهد.
جالب است بدانید که بر خلاف مدیران فرهنگی جمهوری اسلامی، هم در سینمای پیش از انقلاب و هم از سوی سینماگران شبهروشنفکر، این موضوع همواره به شدت مورد توجه بوده است.
اوضاع تلویزیون: صدای هنرمندان هم درآمد!
اوضاع تلویزیون در این سالها البته از سینما کم و بیش بهتر بود؛ اگر در سینما تینایجرهای بیقید و بند یا لمپنهای مبتذل و تحصیلکردههای شبهروشنفکر به عنوان کاراکترهای مثبت و محوری روی پرده جولان میداند، در تلویزیون همین کاراکترها به عنوان «بدمن» ایفای نقش میکردند. اما در نهایت، مردم همان طیفی را روی صفحهی تلویزیون میدیدند که روی پردهی سینما میشد آنها را دید.
بدتر اینکه در تمام این سالها، تواتر حضور تلویزیونی دزدها و قاچاقچیها و نزولخوارها و بیدینهای کراواتی پدرسوخته که قرار بود از عاقبت بد آنها، درس عبرتی حاصل شود، چندین برابر حضور آدمهای خوب و حسابی بوده است؛ تا جایی که حتی در ایام ماه مبارک رمضان نیز فرصت به حضور مذهبیها به عنوان کاراکتر محوری نمیرسید و اجنه و شیاطین مجالی به خودنمایی سایر کاراکترها نمیداند. در نتیجه تلویزیون تبدیل شد به محل روایت قصههای سقوط و وسوسه به جای قصههای صعود و توکل.
بدین ترتیب سهم پخش چنین سریالهایی از آنتن رسانهی ملی که فقط قرار بود «ناحسابیها» را نقد کنند، به حدی رسید که فریاد خود هنرمندان هم بلند شد و افرادی همچون «مرضیه برومند» در گفتگو با رسانهها از «نداشتن پرسوناژ آدم حسابی در سریالهای تلویزیون» انتقاد کردند و گفتند: «ما پرسوناژها و دنیاهایی را که انتخاب و تصویر میکردیم، آدمهای خوبی بودند. ما آدمهای خوب را نشان میدادیم اما الان همهاش آدمهای بد را نشان میدهند. به همین سادگی! الان سریالها، فیلمها و تلهفیلمها پر است از آدمکش، جانی، دروغگو، بزهکار، بیمار روانی، روابط زشت و بد، خیانت، دروغگویی، پول دوستی، سودجویی و... که وحشتناک است! گاهی فکر میکنم اینها بازتاب جامعهی ماست.» (هفتهنامهی همشهری جوان)
نتیجه: آیا اصولاً طیفی به نام انقلابی هم وجود دارد؟
این تحلیل طولانی، مجموعه مستنداتی است برای اثبات یک سانسور تاریخی در سینما و سیما. سانسور تاریخی کاراکترهای خوب و مثبت که به بهانهی نداشتن جذابیتهای دراماتیک از خروجی آنتن حذف شدند و همین سانسور تاریخی، موجب شد تا به جز برخی استثنائات، طیفهای نزدیک به انقلاب و سهیم در انقلاب، چندان روی پرده یا روی آنتن، بازنمایی نشوند و به جای آن، دیگران برای مردم، «طیفسازی» کنند. جالب آنکه به موازات این سانسور، مدیران پیشین سیما همواره در پی بازنمایی «سبک زندگی ایرانی اسلامی»، «خانوادهی تراز انقلاب اسلامی»، «ارزشهای انقلاب اسلامی» و ... بودهاند، بیآنکه از خود بپرسند چگونه میتوان از دل زندگی کاراکترهای منفی و خاکستری و سریالهای بیقهرمان و پرداختن به قصهی سقوط آدمها، سبک زندگی ایرانی اسلامی بیرون کشید؟
کار حالا به جایی رسیده است که در ایام برگزاری راهپیماییهای مناسبتی سالانه همچون «22 بهمن» و «روز قدس»، حتی طیفهای همسوی با انقلاب نیز از دیدن جمعیت پرشور و گستردهی حاضر در راهپیمایی تعجب میکنند و از خود میپرسند: «پس این افراد در دیگر ایام سال کجا هستند و چرا در سایر اوقات بروز و ظهوری ندارند؟»
این سوالی است که هر ساله پرسیده میشود و هیچ گاه پاسخی نمیگیرد. اما آیا کسی هست که بپرسد این طیف، چگونه باید بروز و ظهور داشته باشند وقتی که در پربینندهترین برنامههای رسانه –یعنی مجموعههای نمایشی که هفتاد درصد بودجهی سیما را به خود اختصاص میدهند- به بهانهی شعاری شدن و نداشتن جذابیت، سهم بسیار اندکی نسبت به کاراکترهای منفی دارند؟
در واقع وقتی سالهاست که طیفهایی همچون «بسیجی»، «مسجدی»، «هیئتی»، «حوزوی»، «خانوادهی شهدا» و ... هیچ سهمی از رسانه ندارند و مردم فقط دزد و قاچاقچی و نزولخوار و نزولبگیر و دختر و پسر سرکش و مترصد یک شبه پولدار شدن را در نقشهای محوری روی آنتن تماشا میکنند، چطور میتوان انتظار داشت که حضور گستردهی این طیف از مردم در مناسبتهایی همچون «22 بهمن» و «روز قدس» باورپذیر جلوه کند؟ به جز چند استثنا، اصولاً کجا و کی رسانهی ملی توانسته تصویری قابل باور و ملموس از طیفهای مردمی حامی نظام جمهوری اسلامی ارائه کند و آن را روی آنتن تئوریزه نماید؟
و اما رسانهای که باید انتخاب کند...
برگردیم به مقایسهی «پردهنشین» و «همه چیز آنجاست»؛ این دو سریال نماد دو نوع سریالسازی سیما در سالهای اخیر هستند. یکی «همه چیزآنجاست» با تواتر بیشتر که در جهت نقد رذائل اخلاقی از میان قصههای زندگی مردم عادی ساخته شده و دیگری «پرده نشین» با تواتر کمتر که قرار است در تبیین حال خوب و ترسیم فضائل اخلاقی روی آنتن برود. یکی طیفی از آدمهای منفی و خاکستری را به تصویر میکشد و دیگری، در پی پرداختن به طیفی از آدمهای مثبت و قهرمان جلوه دادن آنهاست. هر دو هم به نسبت در جذب مخاطب موفق بودهاند. اما با این شرایط رسانهی ملی باید کدام مسیر را در پیش بگیرد؟
سطور بالا و تاریخچهی رسانهای این مرز و بوم در دهههای اخیر نشان میدهد که از پس سالها نقد بدمنها برای اثبات خوبی، دیگر وقت آن شده که رسانهی «جمهوری اسلامی» کمی ایجابیتر عمل کند و به جای نقد لمپنیزم فیلمفارسی و تینایجریسم سینمای اصلاحات و طبقهی متوسط موهوم سینمای فرهادی، طیف ایدهآل خود را روی آنتن و روی پرده به تصویر بکشد. طیفی که چون سالهاست دیده نشده، قصههای آن میتواند به شرط پرداخت خوب، برای مخاطب جذاب باشد. مگر نه اینکه «شیار 143» یا «طلا و مس» به سراغ برخی از همین طیفها (خانوادهی شهدا و روحانیت) رفتهاند و جذاب بودهاند؟ مگر نه اینکه حتی آثار دسته چندمی مثل «دلشکسته» با نزدیک شدن به کاراکتر یک بسیجی (ولو با اغراق) رکورد فروش در شبکهی نمایش خانگی را شکستهاند؟ مگر نه اینکه «حاج کاظم» آژانس شیشهای با نمایندگی کردن طیفی از آدمها، در سینمای ما ماندگار شده است؟ و در همین نمونهی اخیر، مگر «پرده نشین» با وجود کلی سکانس منبر و راه رفتن روی مرزهای شعاری شدن، تبدیل به یکی از مهمترین و پربینندهترین سریالهای رسانهی ملی در سال جاری نشده است؟
«پردهنشین» جز نوادر مجموعههای نمایشی در سالهای اخیر است که به سراغ روحانیت به عنوان شخصیت محوری سریال رفته است. و اگرنه روحانیون مدتهاست که به عنوان زینتالمجالس سریالها میآیند و پندی به کاراکتر اصلی (که اتفاقا همیشه جز همان طیفهای دزد و قاچاقچی و نزولخوار و نزول بگیر و خلاصه بدمن در حال سقوط است) میدهند و میروند. اما اهمیت این مجموعه در آنجاست که «پردهنشین» نه داستان یک روحانی به عنوان شخصیت محوری، که داستان مجموعهای از روحانیون و داستان سرنوشت یک حوزهی علمیه است. یعنی برای نخستین بار در تاریخ سیمای جمهوری اسلامی و حتی سینمای جمهوری اسلامی است که داستانی پیرامون «طیف روحانیت» به عنوان یکی از اصلیترین طیفهای مرتبط با انقلاب اسلامی، مورد توجه قرار میگیرد. چه آنکه در آثاری چون «زیر نور ماه» و «طلا و مس» و «مارمولک»، روحانی محوری کار هویتی مستقل از دیگر روحانیون و به ویژه هویتی مستقل از حوزهی علمیه مییابد و حتی با اهالی حوزه به تعارض میرسد. اما در اینجا، هویت «حاج آقا شهیدی» و «حاج آقا مهدوی» با هویت «حوزهی علمیهی شهر» و هویت دیگر طلبهها گره میخورد و داستان حول این ماجرا شکل میگیرد. در واقع، «پرده نشین» نه داستان یک طلبه یا روحانی، که داستان طلاب یک حوزه و تعدادی روحانی است. داستان طیف «روحانیت». و این درست نقطهی تمایز آن با سریالی چون «همه چیز آنجاست» محسوب میشود.
صداوسیمای جمهوری اسلامی حالا پس از سی و پنج سال، باید قادر باشد قهرمانانی از «طیف»های ایدهآل خود به مردم ارائه کند؛ به جای آنکه طیفهای مخالف خود را نقد نماید. سرنوشت سریالهای سالهای اخیر به خوبی نشان میدهد که مردم به همان میزان از دیدن یک کراواتی پدرسوخته و یک فرد شش تیغهی خلافکار در سریالها خسته شدهاند که به دیدن یک قهرمان فعال اجتماعی نیازمندند. خب، در چنین شرایطی، چرا صداوسیما قهرمان خود را خلق نکند و به جای برخورد منفعلانه با قهرمانهای سرمایهدار آمریکایی (همچون «بتمن») که لازمهی رسانهای رسانههای نظام سرمایهداری امریکایی هستند و یا قهرمانان زن بیقید و بند ترکیهای (همچون «سیلا» و «فاطماگل» و ...) که انتخاب درستی برای نظام رسانهای یک کشور لائیک به شمار میروند، به فکر خلق قهرمان رسانهای نظام جمهوری اسلامی نباشد؟ قهرمانی مذهبی، انقلابی و مردمی. چرا باید مثلاً در معدود تلاشهای نزدیک شدن به چنین قهرمانی، بخش انقلابی آن در گام اول حذف شود و مثلاً قهرمانی چون «ستایش» خلق گردد؟ چرا مطالبهی صداوسیما از سریالسازان به یک پوشش چادر و یک سکانس نماز مختص شخصیت محوری سریال محدود شده است؟
نخستین سریال «بهروز شعیبی»، روحانیتی را به تصویر میکشد که دلش برای تبلیغ اسلام میتپد، فرزندش در راه آرمانهای همین نظام شهید شده است و حالا هم در صحنهی فعالیت اجتماعی، حضور پررنگی دارد و اصلیترین مانع پیش روی مفسدان شهر است. از همین رو، «پردهنشین» را میتوان قدمی رو به جلو از رسانهی ملی در جهت «طیفسازی» از طیفهای همسوتر با انقلاب دانست. البته که «پردهنشین» هم میتوانست بهتر از اینها باشد و تصویر کاملتری از روحانیت و به خصوص روحانیت انقلابی ترسیم کند، اما فعلاً این قدم نخست است و باید با همهی ضعف و قوتهایش آن را مغتنم شمرد. قدمی رو به جلو که البته حساسیتهای به شدت بیشتر و ملاحظات فراوانی نسبت به سریالی چون «همه چیز آنجاست» دارد و همین، مدیران سیما را احتمالاً از نزدیک شدن به چنین آثاری، برحذر میدارد. اما آیا وقت کار ایجابی و کنار گذاشتن محافظهکاری نرسیده است؟
به هر حال، میشود همین روند فعلی را رفت و سهم بیشتری به سریالهای همیشگی چون «همه چیز آنجاست» داد و میشود مسیر جدیدی را امتحان کرد تا شاید، طیف ایدهآل جمهوری اسلامی هم راهی به آنتن بیابد. اما با همین روند فعلی، نسل بعدی کودکان ما دیگر «انقلابی بودن» را باور نخواهند کرد. چون آن را ندیدهاند و طیفی به نام طیف «انقلابی» را به رسمیت نخواهند شناخت. تصمیم با مدیران جدید رسانهی ملی است.
منبع: رجانیوز